HonaredefaView

X
امتیاز مخاطبان
مجموع آرا
سال تولید :
1395
موضوع : شهدا، جانبازان، رزمندگان
توضیحی کوتاه درباره اثر :

طرح فیلمنامه

داستان پسرجوان بویراحمدی است که در زمان آغاز جنگ رژیم بعث به مرزهای کشور عزیزمان، داوطلبانه عازم جبهه می شود و در یک عملیات 3 نفر از همرزمانش شهید می شوند و از مسعود میخواهند که به عقب برگردد و اطلاعات موردنیاز را به نیروهای خودی بدهند مسعود مخالفت می کند ولی آنها به مسعود اصرار میکنند که چون از بقیه چابک تر است برگردد عقب و اطلاعات را به نیروهای خودی بدهد بالاخره مسعود قبول می کند و به عقب برمی گردد و همرزمانش در مقابل نیروهای دشمن آنقدر مقاومت می کنند تا همگی به شهادت می رسند. بعد از آن روز همیشه خاطره آن روز در ذهن مسعود نقش می بست و با مسعود همیشه آرزویی داشت هر شب برای رسیدن به آن به درگاه خداوند دعا می کرد. آری مسعود آرزو که شهید شود. طوری که هم جسمش و هم روحش را تقدیم به وطنش کند و شهید گمنام شود.

بالاخره به روستایشان می آید و با اسرار مادر ازدواج می کند و دوباره به جبهه های جنگ برمی گردد مسعود از همسرش می خواهد که شبی که ماه کامل شد یک نامه ای را که برای او نوشته است در لابه لای قرآن دربیاورد و آن را بخواند. معصومه هم قول می دهد که تا شبی که ماه کامل نشود دست به آن نامه نزند، بالاخره شبی که ماه کامل می شود مسعود به همراه یک گروه برای یک عملیات مهم عازم خاک دشمن می شوند که مسعود در آن عملیات شهید می شود و معصومه نامه را از لابه لای قرآن درمی آورد و می خواند مسعود در آن نامه نوشته بود من مدتهاست که به درگاه خداوند متعال آرزویی کرده ام امیدوارم به این آرزویم که فقط افراد مخلص لیاقت رسیدن به آن را دارند برسم من آرزو دارم شهید شوم آن هم شهید گمنام...

بالاخره مسعود به آرزویش می رسد و بعد از 8 سال معصومه به همراه دخترش فاطمه به گلراز شهدای گمنام می رود و میگوید مسعود من دلم گواهی میدهد که تو توی همین گلزار شهدا دفن شده ای اما نمیدونم کدوم قبر مال توست و برروی یکی از آن قبرها می نشیند و فاتحه ای می خواند و چند قبر آن طرف تر مسعود و 2 نفر از همرزمانش نمایان می شوند، یکی از همرزمان دست بر شانه مسعود می گذارد و می گوید: خوش بحالت مسعود بالاخره آرزویت برآورده شد. حتی، همسر و دخترت هم نمیدونن قبرت کجاست و...

چند رسانه ای